.
من اگر میخندم تنها به اجبار عکاس است وگرنه من کجا و واژه ی سیب کجا ؟
.
.
.
.
تقصیر من که نیست !
این بغض های سمج عادتشان شده است که مدام سر از کار دلم دربیاورند …
.
.
.
.
گاهی لال می شود آدم …
حرف دارد ولی کلمه ندارد !
.
.
.
.
درد دارد “امروز” حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که تا “دیروز” تمام حرف هایت را فقط به او می گفتی …
.
.
.
.
خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست …
.
.
.
.
موهایم را کوتاه می کنم تا نگیرند بهانه ی نوازش هایت را !
.
.
.
.
عجیبه که تو دنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم “برنده” است
ولی
تو دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم “بازنده” است …
و من بردم تا ببازم !
.
.
.
.
گاهی برای کشتن کسی که توی دلت زنده س باید هزار بار بمیری …
.
.
.
.
نقشه را تا میزنم و جهان را در جیبم میگذارم …
تو فقط چند سانتی متر از من دوری !
.
.
.
.
احساسات بیان نشده ، هیچ وقت فراموش نمیشن …
.
.
.
.
قلب بزرگ که بود آن خورشید که در آن ظلمات دور شکست و شکسته زنده ماند …
گوش کنید ؛ اینک هزاران خورشید کوچک در انتظار ترکیدنند !
این انفجار روشن بی پایان را کدام چشم به انتها خواهد رساند ؟
حسین پناهی
.
.
.
.
آدم به خدا خیانت کرد !
خدا غم آفرید … تنهایی آفرید … بغض آفرید … اما راضی نشد !
کمی تامل کرد ، آنگاه عشق را آفرید و نفس راحتی کشید !
انتقامش را گرفته بود از آدم …
.
.
.
.
آینه بهترین دوستمه چون وقتی گریه میکنم، نمی خنده !
.
.
.
.
این روزها شبیه جودی آبوت شده ام ، برای بابا لنگ درازی مینویسم که نمیشناسمش …
.
.
.
.
هی نیوتن !
تو که دم از جاذبه میزنی ، مرا کشف کن !
منی را که غم ها مدام جذبم میشوند !
.
.
.
.
شب ها زیر دوش آب سرد رها می کنم بغض زخم هایم را در حالی که همه می گویند :
خوش به حالش ، چه زود فراموش کرد …
.
.
.
.
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر انکه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
.
.
.
.
دارم به اجزای تشکیل دهنده ام تجزیه میشوم !
آب
باد
خاک
و این آتش که تو به جانم انداخته ای …
.
.
.
.
سپیدی موهایم را دست کم نگیر !
اینجا خیلی وقت است برف نباریده …
.
.
.
.
دل هایم برایت تنگ شده اند …
آخر تو که نمی دانی ، برای فراموش کردنت دو دل شده ام !
.
.
.
.
از کودکی به ما جدایی را آموختند ، آن زمان که بروی تخته سیاه نوشتند :
خوب ، بد !
.
.
.
.
حوا که بغض کند حتی اگر خدا سیب هم بیاورد تنها آغوش آدم آرامش می کند !!!
.
.
.
.
شمع می سوزد و پروانه به دورش نگران
او که می سوزد و پروانه ندارد چه کند ؟؟؟
.
.
.
.
زمستان که میشود همه دوست دارند گرم شوند اما من از خدا خواسته ام سردم کند ؛ این بار از تو … مثل تو …
شاید راحت تر به خدا بسپارمت !
.
.
.
.
کاش قلم نشانی تو را می نوشت نه در به دری مرا …
.
.
.
.
کمی مهربانتر باش لطفا …
برای شانه ام سنگین است این سرسنگینی ها …
.
.
.
.
نشانی ام عوض نشده !
هنوز در همین خانه ام ، فقط دیگر زندگی نمی کنم …
.
.
.
.
برف پاک کن بیهوده جان می کَند …
باران این سوی شیشه است !
.
.
.
.
دلم کمى هوا میخواهد اما در سرنگ !!!
از زندگى خسته ام …
منبع:www.smsnice.ir